قلب های سالخورده

ساخت وبلاگ

ابتلای بسیاری از روزهای ما حس های عجیبی است که گاه با هم قاطی می شوند و قلبی را می طلبند که بتواند تجزیه و تحلیلشان کند و رشته های مختلف عواطف را از هم جدا کند و این کلاف سردرگم را سامانی بدهد.

اما قلب انسان درست مثل مفاصلش با مثل استخوانهایش توانی دارد. مفاصل پس از سالها کار بدون مرخصی دیگر آن انعطاف سابق را ندارند و استخوانها آن استحکام پیشین را. وقلب هم، یعنی آن بخشی از روح یا ذهن که مدیریت احساسات را به عهده دارد و به آن در گفتمان غیر زیست شناختی قلب می گوییم، پس از سالهای بسیار سر و کله زدن با احساسات عجیب و درهم و برهم دیگر توان تحلیل قبلی را ندارد. دیگر مثل سابق نمی تواند بگوید «خب این غصه یا درد را می گذارم کنار و برای این وحشت یا حسادت یک چاره ای در دفترچه ی راهنمایم هست (و با تورقی در دفترچه اش چاره آن را پیدا کند) و این بی قراری یا بی حالی یا نگرانی یا .... را الان در اولویت می گذارم». و بعد رو کند به صاحبش و مثلاً بگوید : «بیا با هم زار زار گریه کنیم. یا بیا باهم تا حد مرگ بترسیم. یا تا حد دیوانگی مضطرب شویم.» یا اینکه روشنفکر بازی درآورد و بگوید « بیا محکم باشیم و بجنگیم.»

اینها به نظرم علامت سلامتی قلب است شاید سلامتی قلب یک آدم نه چندان سلامت، اما به هر حال دارای قلبی در سلامت حداقلی.

اما وقتی این چالش سنگین هر روزه می شود. وقتی قلب هر روز مجبور به کلی تحلیل و بررسی و تصمیم گیری می شود، آنوقت مثل مفصلی که خیلی از آن استفاده شده یا استخوانی که سالهاست بدون مصرف کلسیم کافی وزن هیکل آدم را تحمل کرده، هم انعطاف پذیری اش را از دست می دهد و هم استحکامش را. دیگر جواب های درست و دقیق نمی دهد. معطل می ماند. نمی داند چه باید بگوید. راهکارهای بی ربط ارائه می دهد و همیشه از راهکارهایش دلزده و پشیمان و خجل است. و این خودش دردی می شود روی درهای قلب بیچاره.

صداي پرپري آمد...
ما را در سایت صداي پرپري آمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabafrdna بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 23:43